sara tavakoli
عضويت
فهرست دوستان
اين کاربر هيچ دوستي ندارد.
از نگاه ديگران
نظري در مورد اين كاربر ارسال نشده است.
مشخصات
sara tavakoli
وبلاگ :
man dige bar nemigardam
پارسي يار :
sara tavakoli
sara tavakoli
نام:
sara tavakoli
جنسيت:
زن
زبان:
فارسي
تاريخ تولد:
19 / اسفند / 1362
سن :
41 سال و 1 روز
تاريخ عضويت:
86/11/4
سن وبلاگ :
17 سال و 1 ماه و 16 روز
وضعيت تاهل:
مجرد
تحصيلات:
فوق ليسانس
وزن:
65
قد:
131
درباره خودم:
ميخواستم اندکي با تو باشم شايد بنشانم لبخندي بر لبانت شايد پاره شود لحظه اي زنجير اندوه تو ميخواستم بشنوم سخنانت را که قصه کدامين غصه هاست اين نوشته ها،اين شعرها... که من ميدانم و ميشناسم تمام غمها را،غصه هارا ميخواستم همدردي باشم يا اندکي گوش شنوا براي تو (که هيچکس براي من نبود) که من ميدانستم در سرزمين آفتاب و غربت چشمها کورند و گوشها جز صداي خنده چيزي نميشنوند! ميخواستم تو را ببينم ببينم که اين غمها و اندوه ها بر کدامين هيبت زشت جا خوش کرده اند! و ديدم تو را (و چون آبليمويي که بر مستي پليد کارگر آيد) چشمان مرده ام که گشوده شد ديدم که غصه ها بر قامتي از غرور چگونه ناپيدايند! ميخواستم مرا بپذيري در قلبت با هر آنچه در اوست بي احساس عشقي(که اين روزها واژه چندش انگيزيست) که من نبودم و نيستم در اندازه قلبها(چه رسد به قلب تو) من هرگز نداشتم وندارم قفل و زنجيري براي اسارت قلب تو که هرچه بند بود بر خود بسته ام! ميخواستم بدانم آنکه نامش قرين طلوع است! چگونه و چرا چنين بر غروب نشسته؟ ميخواستم دوستي باشم براي تنهايي تو و تو نميخواستي همانگونه که نشانت با صميميت در تضاد بود! ميخواستم با تو باشم حداقل آنگونه که توميخواهي! که من از تو چيزي نميخواستم مگر براي تو!
بهترين حرف:
من نگاهت را ميخواستم که قشنگترين غزل بود نازنين يارم : تا کي عاشق باشم و از عشقم دور ...؟ تا کي اسير تنهايي هايم باشم واز يارم دور ...؟ تا کي بايد بخاطر دوري تو اشک بريزم و حسرت آن دستهاي گرمت را بکشم...؟ تا کي بايد از خداي خويش التماس کنم تا تو را به من برساند ،نزديک و نزديکتر کند تابتوانم تو را در آغوش بکشم؟ تاکي بايد صداي غم انگيز آواز مرغ عشق را بشنوم ودلم برايت تنگ شود ؟ تا کي بايد غروب پر درد عاشقي را ببينم و دلم بگيرد؟ تا کي بايد تنهايي به خورشيدي که آرام آرام به پشت کوه ها ميرود نگاه کنم ؟ تا کي بايد لحظه ها و ثانيه ها را يکي يکي بشمارم تا لحظه ديدار با تو فرا برسد ؟ خسته ام ! يک خسته دلشکسته ،عاشق بي سر پناه ..... عاشقم ! يک عاشق ديوانه سر به هوا.... تا کي بايد کنج اتاق خلوت دلم بنشينم وبا قلم و کاغذ درد دل کنم...؟ تا کي بايد دلم را به فرداها خوش کنم وپيش خود بگويم آري فردا وقت رسيدن است...!؟ تا کي بايد در سر زمين عشاق سر به زير باشم وچشمهاي خيسم را از ديگران پنهان کنم ...؟ تا کي بايد بگويم که عاشقم ،ولي يک عاشق تنها ،عاشقي که معشوقش در کنارش نيست...!؟ تا کي بايد به انتظارت زير باران بنشينم و همراه با آسمان بنالم و ببارم...؟ تا کي بايد با دستهاي خالي ،با آ غوش سرد ، با دلي خالي از آرزو و اميد ، با چشماني ـــ خيس و شاکي زندگي کنم ...؟ آري دلبرم ... تا کي بايد تنها صداي مهربان تو را بشنوم ولي در کنار تو نباشم عزيزم..! تا کي ...؟
آخرين يادداشت وبلاگ
پارسي يار
|
مجله پارسي نامه
|
امكانات
|
متولدين امروز و فردا
|
تبليغات
|
قوانين سايت
|
گزارش تخلف
|
خبرنامه
|
درباره ما
|
اوقات شرعي
ParsiBlog.com ® © 2010